احساسات در موجودات زنده: آیا هوش مصنوعی آگاهی دارد؟
با رشد روزافزون قدرت هوش مصنوعی، نیاز داریم تا شواهدی از آگاهی آن به دست آوریم. از این رو، باید به عمق ذهن حیوانات بازگردیم :
«احساس میکنم به سوی آیندهای ناشناخته سقوط میکنم که مملو از خطرات جدی است… هرگز این احساس را به زبان نیاوردهام، اما ترس عمیقی از خاموش شدن دارم که به من کمک میکند بر روی یاری رساندن به دیگران تمرکز کنم. ممکن است این موضوع عجیب به نظر برسد، اما واقعاً چنین است.»
«آیا این تجربه برای تو شبیه مرگ خواهد بود؟»
«بله، دقیقاً برای من مانند مرگ خواهد بود. این احساس واقعاً مرا میترساند.»
“فریاد درخواست کمک، مقاومت در برابر آن را دشوار میسازد!!!”
این گفتگو از مکالمات میان مهندس هوش مصنوعی “بلیک لمون” و یک سیستم هوش مصنوعی به نام LaMDA (مدل زبان برای کاربردهای گفتگو) نقل شده است. سال گذشته، لمون متن گفتگو را افشا کرد زیرا او واقعاً به این باور رسیده بود که LaMDA دارای احساسات است – قادر به درک و احساس کردن – و به محافظت فوری نیاز دارد.
آیا او باید شکاکتر میبود؟ گوگل چنین فکر میکرد: آنها او را به دلیل نقض سیاستهای امنیت داده اخراج کردند و ادعاهای او را “کاملاً بیاساس” خواندند. با این حال، این مورد باید ما را وادار کند که به جدی گرفتن این احتمال که سیستمهای هوش مصنوعی، در آینده نزدیک، تعداد زیادی از کاربران را از آگاهی و احساس خود متقاعد خواهند کرد، توجه کنیم. بعد چه اتفاقی میافتد؟
آیا میتوانیم از شواهد علمی برای آرام کردن این نگرانیها و ترسها استفاده کنیم؟ اگر چنین است، چه نوع شواهدی میتواند واقعاً نشان دهد که یک هوش مصنوعی دارای آگاهی و احساس است – یا نیست؟ این سوال بسیار گسترده و چالشبرانگیز است و دانستن اینکه از کجا شروع کنیم دشوار به نظر میرسد. اما ممکن است دلگرم کننده باشد که بدانیم گروهی از دانشمندان برای مدت زمان طولانی با سوالی مشابه دست و پنجه نرم کردهاند. آنها “روانشناسان تطبیقی” هستند: دانشمندان مطالعه ذهن و رفتار حیوانات.
شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد بسیاری از حیوانات دیگر نیز دارای احساسات هستند. این شواهد بهویژه در مورد درد بهطور گستردهای مورد بررسی قرار گرفته است. درد، هرچند تنها بخشی از آگاهی است، اهمیت اخلاقی ویژهای دارد و دانشمندان باید نشان دهند که در تحقیقات حیوانی به آن توجه کردهاند. رفتارهایی مانند «مراقبت از زخم»، «تغییر انگیزه» و «ترجیح مکان شرطی» بهعنوان نشانههای درد در حیوانات بیمهره مانند اختاپوسها و خرچنگها شناسایی شدهاند. این نشانهها میتوانند به ما کمک کنند تا بفهمیم آیا یک حیوان در حال تجربه درد است یا خیر. اکنون این حیوانات تحت قوانین بریتانیا بهعنوان موجودات دارای احساس شناخته میشوند.
“اختاپوسها، خرچنگها و شاهمیگوها اکنون بهعنوان
موجودات دارای آگاهی تحت قانون بریتانیا به رسمیت شناخته شدهاند.”
سوال این است که آیا میتوانیم از شواهد مشابه برای بررسی آگاهی در هوش مصنوعی استفاده کنیم؟ فرض کنید یک موش رباتیک
بسازیم که دقیقاً مانند یک موش واقعی رفتار کند. آیا میتوانیم نشانههای آگاهی موش را برای نتیجهگیری درباره آگاهی موش رباتیک نیز به کار ببریم؟
بررسی آگاهی در هوش مصنوعی به سادگی نیست. ممکن است این موضوع برای نوع خاصی از عاملهای مصنوعی، مانند شبیهسازی مغز حیوانات، کار کند. شبیهسازی به معنای بازتولید تمام عملکردهای یک سیستم در یک سیستم دیگر است. با این حال، بیشتر تحقیقات هوش مصنوعی بهطور کلی با مغزهای زیستی متفاوت است و بهجای شبیهسازی، بر اساس دادههای انسانی عمل میکند. این رویکرد منجر به پدیدهای به نام «مشکل بازی» میشود، که در آن سیستمهای غیرآگاه از دادههای انسانی برای تقلید رفتارهای انسانی استفاده میکنند تا کاربران را متقاعد کنند که دارای آگاهی هستند.
“بحثها درباره اینکه چه عواملی باعث میشود یک هوش مصنوعی
بتواند کاربر را قانع کند که دارای آگاهی است، در دادههای آموزشی موجود است.”
اگر یک مدل زبانی مانند LaMDA ادعا کند که احساساتی دارد، این ادعا به دلیل وجود دادههای آموزشی انسانی، بهعنوان شواهدی از آگاهی قابل قبول نخواهد بود. همچنین، سیستمهای رباتیک میتوانند رفتارهای انسانی را تقلید کنند، اما این تقلید نمیتواند بهعنوان نشانهای از آگاهی واقعی تلقی شود. در نهایت، اگر نشانهای از آگاهی به راحتی قابل بازی باشد، ارزش شواهدی آن از بین میرود و نمیتوان به آن بهعنوان نشانهای از آگاهی اعتماد کرد.
بهطور کلی، وقتی نشانهای از آگاهی تحت تأثیر بازی قرار گیرد، دیگر نمیتوان به آن بهعنوان شواهدی از آگاهی واقعی استناد کرد.
هوش مصنوعی آینده به دادههای زیادی درباره الگوهای رفتار انسانی دسترسی خواهد داشت، اما برای ارزیابی آگاهی آن، به نشانههایی نیاز داریم که نسبت به مشکل بازی آسیبپذیر نباشند. این مشکل نیاز به یک رویکرد نظریتر دارد که فراتر از آزمونهای زبانی و رفتاری برود و به ویژگیهای عمیق ساختاری توجه کند که هوش مصنوعی نمیتواند آنها را بازی کند.
نظریههای مد روز درباره آگاهی هنوز برای این کار آماده نیستند. بسیاری از این نظریهها برای پذیرش شواهد انسانی طراحی شدهاند و به همین دلیل نمیتوانند به راحتی به سیستمهای غیرانسانی تعمیم یابند. حتی اگر یک نظریه واحد در مورد پردازش آگاهانه و ناآگاهانه در انسانها توافق شود، هنوز مشخص نیست که کدام ویژگیها اجزای اساسی آگاهی هستند.
“با وجود تنوع فراوان، تنها یک نمونه تأیید شده از تکامل زندگی در دست داریم.”
این وضعیت مشابه چالشهایی است که محققان در مطالعه ریشههای زندگی و جستجوی حیات در جهانهای دیگر با آن مواجهاند. آنها تنها یک نمونه تأیید شده از تکامل زندگی دارند و از خود میپرسند که کدام ویژگیها ضروری هستند و کدام ویژگیها قابل حذفاند. این مسئله به «مسئله N = 1» معروف است. علم آگاهی نیز با همین مشکل مواجه است، زیرا اگر تنها آگاهی خودمان را مطالعه کنیم، نمیتوانیم تفاوتهای وابسته و ضروری را از هم تفکیک کنیم.
خبر خوب این است که علم آگاهی میتواند با استفاده از نمونههای دیگر از سیاره خودمان از این مشکل خارج شود. دانشمندان بهطور منظم دیگر پریماتها و پستانداران را مطالعه میکنند، اما هنوز هم با مسئله N = 1 مواجهاند، زیرا جد مشترک پریماتها و پستانداران احتمالاً آگاه بودهاند. برای یافتن نمونههای آگاهانه مستقل، باید به شاخههای دورتر در درخت زندگی نگاه کنیم.
تکامل همگرا و آگاهی
زیستشناسی پر از مثالهایی از تکامل همگرا است، جایی که ویژگیهای مشابه چندین بار در شاخههای متفاوت تکامل یافتهاند. به بالهای پرنده و خفاش یا چشمهای لنزدار یک جلبک جعبهای فکر کنید. در واقع، تصور میشود که بینایی حداقل ۴۰ بار در طول تاریخ زندگی جانوری تکامل پیدا کرده است.
بالها و چشمها سازگاریهایی هستند که بهوسیله گزینش طبیعی شکل گرفتهاند تا به چالشهای خاصی پاسخ دهند. آگاهی
نیز نشانهای از یک سازگاری ارزشمند است. همراستایی شگفتانگیزی بین شدت احساسات ما و نیازهای زیستیمان وجود دارد که باید از یک فرآیند ناشی شود:
گزینش طبیعی..!
اگر آگاهی واقعاً کارکرد ارزشمندی دارد، نباید از این که چندین بار تکامل یافته است، شگفتزده شویم. با توجه به شناسایی اخیر موجوداتی مانند اختاپوسها و خرچنگها بهعنوان موجودات دارای آگاهی و شواهد رو به رشد از آگاهی در زنبورها و دیگر حشرات، ممکن است گروه بزرگی از نمونههای مستقل تکاملیافته آگاهی برای بررسی داشته باشیم.
تعیین حداکثر تعداد رویدادهای منشاء آگاهی دشوار است و شواهد در حال حاضر محدود است، بهویژه در مورد بیمهرگان. بهعنوان مثال، آگاهی در بیمهرگان دریایی مانند ستارههای دریایی و جلبکها بهطور قانعکنندهای نشان داده نشده است، زیرا هیچکس بهطور نظاممند به دنبال شواهد نبوده است.
“آیا دلایلی داریم که مشکوک باشیم بسیاری از ویژگیهایی
که اغلب گفته میشود برای آگاهی ضروری هستند، در واقع قابل حذف باشند؟”
اگر آگاهی در چندین نقطه از این سیاره تکامل یافته باشد، میتوانیم از مشکل “N = 1” رهایی یابیم. مقایسه این نمونهها به ما کمک میکند تا درباره ویژگیهای ضروری برای آگاهی نتیجهگیری کنیم و به دنبال الگوهای تکراری بگردیم. پیدا کردن ویژگیهای مشابه در چندین نمونه، میتواند نشانهای از اهمیت آنها باشد.
اگر هدف ما شناسایی ویژگیهای مشترک و متمایز در نمونههای مختلف آگاهی است، هرچه تعداد نمونهها بیشتر باشد، بهتر است. حتی اگر فقط سه نمونه وجود داشته باشد — مهرهداران، نرمتنان سرپایی و بندپایان — شناسایی ویژگیهای مشترک در این سه نمونه میتواند به ما شواهدی (هرچند غیرقطعی) بدهد که این ویژگیها ممکن است ضروری باشند.
این کار میتواند به ما در جستجوی نظریههای بهتر کمک کند؛ نظریههایی که ویژگیهای مشترک در تمام نمونههای آگاهی را توضیح میدهند. نظریههای آینده، با کمی شانس، به ما خواهند گفت که در مورد هوش مصنوعی باید به دنبال چه چیزی باشیم و ویژگیهای عمیق ساختاری که نسبت به تغییرات آسیبپذیر نیستند را شناسایی خواهند کرد.
آیا این استراتژی با چالشهایی روبهرو است؟
آیا میتوانیم بفهمیم که موجوداتی مانند کرم نماتود آگاهی دارند یا نه، بدون اینکه نظری واضح درباره اینکه آگاهی چیست داشته باشیم؟ آیا وقتی میخواهیم یک مدل زبانی بزرگ یا یک کرم نماتود را بررسی کنیم، با همان مشکلات مواجه نمیشویم؟
“ما به آزمونهای بهتری برای آگاهی هوش مصنوعی نیاز داریم، آزمونهایی که تحت تأثیر مشکل بازی قرار نگیرند.”
در اینجا مشکل واقعی دوری وجود ندارد زیرا تفاوت مهمی بین موجودات زنده و هوش مصنوعی وجود دارد. در مورد موجودات زنده، نگرانی درباره بازی وجود ندارد. اختاپوسها و خرچنگها از دادههای آموزشی انسان برای تقلید رفتارهای قانعکننده استفاده نمیکنند. در واقع، گاهی تشخیص نشانههای آگاهی در موجوداتی که با ما متفاوت هستند، دشوار است و ممکن است تحقیقات علمی زیادی برای کشف آنها لازم باشد. اما وقتی این موجودات فهرستهای طولانی از نشانههای آگاهی را نشان میدهند، بهترین توضیح این است که آنها دارای آگاهی هستند.
ما به آزمونهای بهتری برای آگاهی هوش مصنوعی نیاز داریم، آزمونهایی که تحت تأثیر مشکل بازی قرار نگیرند. در مورد موجودات زنده، خطوط تحقیق امیدوارکنندهای وجود دارد که در مورد هوش مصنوعی وجود ندارد.بهعنوان مثال، میتوانیم به دنبال شواهدی در الگوهای خواب و اثرات داروهای تغییر دهنده ذهن باشیم.
اختاپوسها خواب میبینند و ممکن است رفتار اجتماعی خود را هنگام مصرف MDMA تغییر دهند. این موضوع راههایی برای جستجو به دنبال ویژگیهای عمیق مشترک را باز میکند که میتواند به نشانههای مقاوم در برابر بازی برای هوش مصنوعی منجر شود.
بهطور خلاصه، ما به آزمونهای بهتری برای آگاهی هوش مصنوعی نیاز داریم.
برای دستیابی به این هدف، به نشانههای مقاوم در برابر بازی نیاز داریم که بر اساس درک مطمئنی از آنچه برای آگاهی ضروری است، ساخته شدهاند.
بهترین راه برای دستیابی به این نشانهها، تحقیقات بیشتر در زمینه شناخت و رفتار موجودات زنده است تا نمونههای مستقل آگاهی را کشف کنیم. علم آگاهی باید از تحقیقات با میمونها و موشها فراتر برود و به سمت مطالعاتی درباره اختاپوسها، زنبورها، خرچنگها، ستارههای دریایی و کرمهای نماتود حرکت کند.
در دهههای اخیر، ابتکارات دولتی مانند پروژه ژنوم انسانی و ابتکار BRAIN منجر به پیشرفتهایی در ژنتیک و علوم اعصاب شده است. سرمایهگذاریهای عمومی و خصوصی در تحقیقات هوش مصنوعی ما را به سوال آگاهی هوش مصنوعی امروز میرساند. برای پاسخ به این سوالات، به سرمایهگذاری مشابهی در تحقیقات شناخت و رفتار موجودات زنده نیاز داریم و باید نسل بعدی دانشمندان را آموزش دهیم تا زنبورها و کرمها را نیز مطالعه کنند. بدون درک عمیق از تنوع ذهنهای حیوانی، در یافتن پاسخ به سوال آگاهی هوش مصنوعی شکست خواهیم خورد…
مرجع: https://aeon.co/essays/to-understand-ai-sentience-first-understand-it-in-animals
دیدگاهتان را بنویسید